شبکه افق - 29 دی 1401

امام هادی ع، "ولایت"، علیه "سلطنت"

شهادت امام هادی ع _ نشست ( جنگ اراده ها ، نبرد تاکتیکها و برتری " معصوم شهید" ) _ ۱۴۰۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

امام هادی(ع)، امام علی‌بن‌محمد، مشهور و ملقّب به نقی، پاک و پاکیزه و القاب دیگری. می‌خواهیم به بعضی از راهبردهای فرمایشات امام هادی(ع) اشاره کنیم که در شرایطی از سخت‌ترین موقعیت‌ها بود که اهل بیت(ع) با آن درگیر بودند و گرفتار انواع و اقسام فشارهای دستگاه حاکمیت و جریان‌های متعدد دیگر بود موقعیت امام هادی(ع) است. شاید بعد از این که از آن گشایشی که زمان حضرت رضا(ع) بود و در دوره امام جواد ادامه داشت و حاکمیت در زمان مأمون تظاهر به مدارا و همراهی می‌کرد بعد از آن وقتی شرایط سخت شد و دوباره شرایط برخورد و سرکوب را شروع کرد در زمان امام هادی(ع) است. یعنی بعد از ترور و مسموم کردن امام جواد(ع) دوره‌ای رسید که دوباره حاکمیت تعارف را کنار گذاشت بخصوص در زمان متوکل، شمشیر را از رو بست و هر نوع مدارا و محافظه‌کاری را کنار گذاشت به حدی که مزار امام حسین(ع) را تخریب کرد که تا قبل از آن هیچ یک از خلفای عباسی یک چنین جرأت و جسارتی به خودشان نداده بودند و در زمان امام هادی(ع) بود که دستگاه صریح تعارفات را کنار گذاشت و رسماً درگیر شد. خب وقتی کسی قبر امام حسین(ع) را تخریب می‌کند معلوم است که با امام هادی(ع) هیچ نوع تعارفی نخواهد کرد. بنابراین دوره امام هادی(ع) دوباره مشکلات و شرایط به زمان موسی‌بن‌جعفر(ع) و زمان هارون برمی‌گردد و این فرجه‌ای که اجمالاً این وسط بوجود آمد و دوباره بسته شد و در زمان پدربزرگ و پدر امام هادی(ع) بود با شهادت آن دو بزرگوار به تدریج بسته شد و عملاً دوره امام هادی(ع) با این که ابتدای آن با نفاق و ریاکاری دستگاه شروع شد اما عملاً سرکوب و برخورد آغاز شد به حدی که ایشان و فرزندشان امام عسگری(ع) و امام حسن(ع) تمام عمر را در زندان بازداشتگاه و در اردوگاه نظامی در حد نظارت دقیق پلیسی و حاکمیت بودند و هر دو در همان‌جا در بازداشتگاه‌شان در جوانی به شهادت رسیدند و هر دو هم آن‌جا دفن شدند. این حرم عسگریین(ع) در سامرا در واقع زندان و بازداشتگاه آنان بود و خانه آن‌ها بود و عملاً تبدیل به آرامگاه این دو بزرگوار شد. مادر امام هادی(ع) چون که آن ازدواج تحمیلی و تشریفاتی که در مورد هم حضرت رضا(ع) و هم در مورد امام جواد(ع) شد، خب نه امام جواد(ع) نوه مأمون می‌شود و نه امام هادی(ع). این‌ها ازدواج‌های سیاسی بود که در آن دوران فرجه‌ای که حکومت بنی‌عباس تظاهر به تشیّع و علوی‌گری و همراهی با اهل بیت می‌کرد این ازدواج‌ها را صورت داد ولی این بزرگواران فرزندان‌شان که ائمه شیعه باشند هیچ یک از این دو نبودند بلکه هر دو مادران‌شان از طبقه محروم و زجردیده و عادی‌ترین و پایین‌ترین طبقات اجتماعی بودند، کنیز بودند و ائمه(ع) با این‌ها ازدواج کردند و امام هادی(ع) بخصوص که دختر مأمون با عمومی خودش معتصم که بعد از مأمون حاکم جهان اسلام شد در توطئه‌ای برای قتل و ترور امام جواد(ع) همدست بوده است. پس روایت مشهور همین است که مادر ایشان خانمی به نام سوسن یا سمانه بودند که ریشه‌هایشان به شمال آفریقا و آن مناطق برمی‌گشت. آن مناطق که مغرب عربی، مغرب بزرگ دانسته می‌شود که کل شمال آفریقا را به یک معنا می‌گفتند یعنی از بعد از مصر تا آن الجزایر، تونس، مراکش، امروز هست همه آن‌ها را به عنوان مغرب علوی می‌گفتند. ظاهراً طبق نقل مشهور، مادر امام هادی(ع) اهل آن‌جا بوده باشند که احتمال این بیشتر است. پدر امام هادی(ع) امام جواد(ع) در 25 سالگی به شهادت رسیدند شاید از همه ائمه اهل بیت زودتر و جوان‌تر شهید شدند و در آن موقع امام هادی(ع) هم در سنین کودکی مثل پدرشان عملاً وارد ماجرا شدند و رهبری یک جریان و جنبش را به عهده گرفتند. دوره امام هادی(ع) دوره‌ای که خلافت بنی‌عباس در عین حال که بطور نسبی همچنان ابرقدرت و قدرت بزرگ جهان است اما در درون خودش دچار یکسری شکاف‌ها و درگیری‌های داخلی، کودتا و ضد کودتا، خلفا با همدیگر با فرزندان و با برادران و فامیل‌هایشان، و یک جنگ قدرت جدی در رده‌های بالای خلافت بنی‌عباس بوجود آمده و تا حدود زیادی این‌ها تضعیف شدند لذا در آن دوره‌ای که امام هادی(ع) رهبری شیعه و رهبری انقلابیون و علوی‌ها و عدالتخواهان را به عهده دارند ابتدای آن "معتصم" است که معتصم تقریباً حدود کمتر از 10 سال خلیفه است و امام جواد(ع) پدر امام هادی(ع) را به شهادت می‌رسد بعد "واثق" آمده خلیفه شده که واثق حدود 5 سالی خلیفه و حاکم جهان اسلام است. بعد از او "متوکل" می‌آید که از همه این‌ها خشن‌تر و وحشی‌تر است و متوکل چیزی حدود 15 سال خلیفه است و نفر اول حکومت است. بعد او هم کشته می‌شود چون این‌ها در درگیری‌ها و کودتاها و قتل‌های داخلی سر جنگ قدرت یکی یکی حساب همدیگر را می‌رسیدند بعد "منتصر" آمده که او یک سال هم بیشتر نمانده باز او سقوط می‌کند و از سر راه برداشته می‌شود، بعد "مستعین" آمده که او هم حدود دو – سه سالی خلافت کرده و بالاخره "معتزّ" هست. معتزّ هم حدود 4 سالی خلافت کرد و همین معتز بود که امام هادی(ع) را به شهادت رساند. در سال 220 امام جواد به دستور معتصم دستگیر شدند و ایشان را از مدینه به بغداد آوردند در سال 231 یعنی 11 سال بعد امام جواد(ع) را معتصم در بغداد شهید می‌کند و عملاً رهبری امام هادی(ع) اما علی‌النقی(ع) شروع می‌شود در حالی که ایشان سنی هم ندارند. ایشان عملاً‌ در کانون بزرگترین جنبش ضد قدرت و آن هم بزرگترین قدرت جهان قرار می‌گیرد و موضع‌گیری‌های سیاسی و فرهنگی وسیع امام هادی(ع) مدام به حاکمیت گزارش می‌شود. واثق از بین می‌رود و قدرت به متوکل می‌رسد و دوران خیلی سخت اهل بیت(ع) باز شروع می‌شود. همان سال یعنی وقتی که متوکل سر کار می‌آید بلافاصله دستور دستگیری امام هادی(ع) را می‌دهد که ایشان را بازداشت می‌کنند و به دستور شخص متوکل به سامرا می‌آورند و آن ماجراهای متوکل و امام هادی(ع) شروع می‌شود. متوکل دستور می‌دهد که مزار سیدالشهداء را تخریب کنند و زیارت امام حسین(ع) جرم و ممنوع شد. هرکسی را می‌دیدند که دارد به زیارت امام حسین کربلا می‌رود او را بازداشت، شکنجه و اعدام و برخورد شدید می‌شد. امام هادی(ع) از 234 تا 247 هجری، 13 سال در سامرا در این وضعیت دارند مبارزه می‌کنند. امام جواد(ع) که به شهادت رسیدند خلیفه دستور داد که امام هادی(ع) را که کودک حساب می‌شد تحت کنترل بگیرید و اساتید ویژه از علمای مربوط به حکومت و دستگاه خودمان رابطه‌اش را با کل شیعه قطع کن، ملاقات ممنوع! و ایشان را در دستگاه خودت بیاور امکاناتی هم در اختیارش بگذار و معلمان خصوصی حکومتی داشته باشد. می‌خواهند از ابتدا شروع کنند امام هادی(ع) را به نحوی تربیت کنند که در دستگاه باشد و اسمش این باشد که فرزند پیامبر(ص) و ابن‌الرضا است و نوه علی‌بن‌موسی‌الرضا است در عین حال ببینید عقاید و گرایشات او به سمت ماست. در واقع خواستند امام هادی(ع) را حلقه‌ای قرار بدهند که از آن طریق کل شیعه را تحت کنترل حاکمیت دربیاورند و یک شخصی را هم به جُنیدی که یک آدم باسواد و ملا و برنامه‌ریزی بود خلیفه به او مأموریت خاص داد که امام هادی(ع) را تحت کنترل و مدیریت بگیرد و او را تربیت کند. جنیدی آدم ملا و باسوادی بود و در عین حال دشمن مکتب اهل بیت(ع) بود یعنی یک آدم کاملاً دشمن در صف حاکمیت بود اما همین جنیدی که از طرف شخص خلیفه مأمور نظارت امام هادی(ع) است تحت تأثیر امام هادی(ع) قرار می‌گیرد یعنی می‌بیند این کودک و این نوجوان چنان هوش و ذکاوتی دارد و چنان اطلاعات عمیقی از ادبیات عرب دارد تا مفاهیم عقیدتی، ظاهر قرآن و باطن قرآن، در مسائل مختلف وارد هر بحثی که می‌شود می‌بیند ایشان از پسِ آن و معلم‌هایش برمی‌آید و دارد روی معلمان خصوصی حکومتی ایشان اثر می‌گذارد و کم‌کم خود جنیدی تحت تأثیر امام هادی(ع) قرار می‌گیرد و این خیلی جالب است و به این نتیجه می‌رسد که ایشان یک آدم معمولی نیست و این اطلاعات، اطلاعات اکتسابی و محصول درس و بحث نبوده است و ایشان یک علم ماورایی، یک علم لدنّی و الهی دارد و این‌ها با بقیه فرق می‌کنند و جالب است کم‌کم این جنیدی که از طرف حکومت مسئول اداره و تربیت امام هادی(ع) است تغییر عقیده می‌دهد و طرفدار امام هادی(ع) و اهل بیت می‌شود و از حکومت فاصله می‌گیرد. این تأثیر امام هادی(ع) که هنوز کودکی هستند یک اتفاق دیگری که می‌افتد و بعد تأثیرگذاری امام هادی(ع) در داخل دستگاه خلافت است یک کسانی مثل ابن‌سکیت که عالم بزرگ دستگاه و دربار حتی معلم خصوصی فرزندان خلیفه است تحت تأثیر امام هادی(ع) از جمله است و علناً تغییر موضع می‌دهد و با حاکمیت درگیر شده است و بخاطر اظهار ارادت به امیرالمؤمنین(ع) و فرزندان ایشان و ایستادن رو در روی شخص خلیفه و متوکل دستور می‌دهند که ایشان را با شکنجه به شهادت برسانند و اعدام بکنند. جریان‌های شعر انقلابی و علوی هم در این دوران مثل جناب دعبل خزاعی هم هستند که در همین دوران امام هادی(ع) توسط دستگاه شهید می‌شوند و بعد متوکل در یک درگیری و کودتای داخلی به سن نوجوانی به دست پسرش کشته می‌شود و ایشان ارتباط علمی و معرفتی‌شان را با بسیاری از حلقه‌های فکری برقرار کردند و عملاً ایشان ‌شاگردان زیادی داشتند و از مناطق مختلف جهان اسلام می‌آمدند و آنجا در خدمت این جوان برومند و آموزش می‌دیدند. از ایران می‌آمدند، از عراق، از مصر و از مناطق مختلف و ایشان در همان سن، بسیاری از جلسات و حلقات را سازماندهی کرد هم به لحاظ علمی و اجتماعی و سیاسی، این‌ها را آموزش می‌دادند و تربیت می‌کردند رهبری جریان انقلابی و علوی را به عهده گرفتند در بقیه دورانی که معتصم بود و بعد هم حدود 5 سالی که واثق خلیفه شد امام هادی(ع) همچنان در مدینه هستند و حکومت هنوز احساس خطر جدی نکرده است یا نمی‌تواند واکنش جدی نشان بدهد یعنی در این دوران تا ایشان به حدود سن 19 سالگی می‌رسند عملاً از فضا استفاده کردند و هنوز برخورد و بازداشت و شکنجه نشده است اما وقتی که متوکل می‌آید دیگر تحمل نمی‌کند. اولاً به او گزارش می‌دهند در این چند سالی که از مأمون تا الآن گذشته و با این که پدرش در 25 سالگی به شهادت رسید ولی این خودش عملاً با این که 20 سال ندارد ولی در سراسر جهان اسلام دارد این جریان را رهبری می‌کند و پایگاه مردمی دارد همه او را دوست دارند و شیعه و غیر شیعه او را قبول دارند. وجودش در این‌جا خطرناک است حتی حاکم آن زمان مدینه به متوکل پیام می‌دهد که اگر این جوان 19- 20 ساله (امام هادی(ع)) در مدینه بماند عملاً تو حجاز را یعنی مکه و مدینه را ممکن است از دست بدهی، نفوذ ایشان این‌جا دارد خطرناک می‌شود اما برخورد علنی با ایشان نمی‌شود کرد چون پایگاه قوی اجتماعی دارد. لذا متوکل احساس خطر و نگرانی می‌کند و اعلام می‌کند باید ایشان را از مدینه به این‌جا (عراق) بیاورید و تحت نظر مستقیم خود ما باشد. ایشان را به مرکز بیاورید که هم ارتباطش با آن‌جا قطع بشود و هم با شیعیان و همه هسته‌هایی که در سطح جهان اسلام ارتباط دارد و هم خودش را ما این‌جا بیشتر کنترل کنیم. لذا آن رفتار نسبتاً نرم‌تر خلفای عباسی قبل از متوکل در واقع به یک معنا آن ادامه استراتژی مأمون بود به علاوه این که بین خودشان هم جریان معتزله و اهل حدیث که افراطیون سنی بودند و معتزله سنی‌ها عقل‌گراتر بودند این‌ها با همدیگر درگیر بودند و عملاً‌ در این فضای درگیری داخلی آن‌ها یک فضای نسبتاً باز برای اهل بیت(ع) بوجود آمده بود اما وقتی که متوکل آمد و صریحاً از آن لحاظ هم گرایش اهل حدیث را حمایت کرد و با خط فکری مأمون و معتزله درگیر شد و گفت ما فضای بحث و مناظره و بحث آزاد نداریم همه تعطیل. عملاً نه تنها شیعه بلکه جریان معتزلی هم در سختی قرار گرفت و تحت فشار، این‌ها بلوکه و محدود شدند آن وقت یک نمونه‌اش همین است که در منابع نقل شده که "ابوالفرج اصفهانی" هم نقل می‌کند که یکی از نمونه‌هایی که بخواهیم متوکل را بشناسیم این است که دستور داد حرم سیدالشهداء(ع) خراب بشود بعداً آب ببندند و هرکس در آن دور و برهاست و به آن سمت می‌آید و می‌پلکد و احساس می‌کنید که می‌خواهد زیارت حسین بیاید باید سرکوب و برخورد و بازداشت بشوند دست‌شان را قطع کنند، بکشند، بگیرند، مصادره کنند! خب در دوره بنی‌عباس هیچ کس جرأت نکرده بود چنین کاری را بکند اما در زمان امام هادی(ع) حاکمیت و شخص متوکل این کار را کرد و آن موقع طبق بعضی از نقل‌ها امام هادی(ع) در بازداشت حکومت هستند و حدود 25 ساله هستند و آن‌جاست که برخوردها با امام هادی(ع) و بازداشت امام هادی(ع) جدی می‌شود و ایشان را دستگیر می‌کنند یا احضار می‌کنند که باید به سامرا پایتخت حکومت بیاید. عرض کردم حاکم مدینه آن موقع یک شخصی است به نام عبدالله هاشمی که به محض این که متوکل سر کار می‌آید این یک گزارش تحلیلی و امنیتی اطلاعاتی برای خلیفه جدید می‌نویسد و می‌گوید که امام هادی(ع) این‌جا قبله آمال شده و همه به او توجه دارند و قلب تپنده و مغز متفکر مخالفین حکومت و انقلابیون علوی در سطح جهان اسلام شده است به حدی که ما تقریباً‌ مطمئن هستیم مدام برای ایشان پول‌های زیادی هم از نقاط مختلف می‌آید و یک جریان مالی وسیع پیدا کرده و دارند اسلحه می‌خرند و برای یک جنبش مسلحانه جهت براندازی خلیفه و شورش دارند آماده می‌شوند. او به متوکل می‌گوید اگر حرمین را می‌خواهی یعنی مکه و مدینه و حجاز را می‌خواهی و برایت مهم است باید علی‌بن‌محمد را یعنی امام هادی(ع) را از این‌جا ببری. اگر این‌جا بماند این‌جا از دست رفته است برای این که مردم همه حواس‌شان به ایشان است عملاً ایشان خلیفه قلب‌هاست و تو خلیفه چشم‌ها هستی، و مردم را دارد به سمت خودش دعوت می‌کند و جذب کرده، و خیلی‌ها حاضر هستند پای ایشان بایستند یعنی اگر ایشان اعلام کند برای درگیری و خلافت اقدام بکند خیلی‌ها پشت سر او می‌آیند من تذکر و اخطار را دادم بعداً نگویید که نگفتید. متوکل بیشتر ترسید و نگران شد و فهمید که این دارد از خودش رفع مسئولیت می‌کند که اگر آن‌جا جنبش و شورش شد و آن منطقه از دست رفت تهدیدهایی برای حکومت به وجود آمد تقصیر به گردن او نیفتد یعنی عملاً توپ را در زمین خلیفه انداخته و لذا متوکل خیلی جدی به فکر افتاد. منتهی امام هادی(ع) در دستگاه حکومت نفوذی داشتند افرادی بودند علاقمند به ایشان بودند معتقد به ایشان و داخل حاکمیت بودند به امام هادی(ع) گزارش دادند که حاکم مدینه چنین گزارشی برای خلیفه فرستاده است و این شاید مقدمه‌ای برای برخورد با شما و ما باشد. و عرض کردم که امام هادی(ع) حدود 19- 20 سال دارند در مدینه هستند برایشان روشن می‌شود که سیاست رژیم و حاکمیت دارد عوض می‌شود و برخورد می‌خواهد شروع بشود ایشان پیشدستی کردند و از آن ریا و نفاقی که خلیفه داشت که ادعا می‌کرد ما درگیر نیستیم و بعداً آن برخوردها شروع شد امام هادی(ع) از این فرصت و این نقشی که او بازی می‌کرد استفاده کردند و خود امام هادی(ع) از مدینه یک نامه برای خلیفه (متوکل) نوشتند که اتهاماتی که حاکم مدینه دارد می‌زند و این دارد پرونده‌سازی می‌کند مشغول جمع‌آوری اسلحه و جنگ مسلحانه نیستم و متقابلاً امام هادی(ع) از حاکم مدینه شکایت می‌کند که این آدمی که این‌جا گذاشتید آدم مریضی است و دشمنی دارد و دنبال دعوا و درگیری می‌گردد که متوکل مجبور می‌شود برای حفظ ظاهر حاکم مدینه را عزل کند و جالب است که خلیفه به امام هادی(ع) نامه می‌نویسد که ما در مورد شما چنین شک و شبهه‌ای ندارد و او بیخود گفته است! ولی در عین حال دلمان می‌خواهد کنار هم باشیم نزدیک باشید مقدمات آن را هم فراهم کردم تشریف بیاورید این‌جا به سامرا در مرکز خلافت و حکومت در خدمت شما از نزدیک باشیم یعنی عملاً استراتژی جدید شروع شده ضمن این که هنوز نمی‌خواهند افکار عمومی را عصبانی و حساس بکنند. امام هادی(ع) متوجه شدند که عملاً دارند از مدینه تبعید می‌شوند و دارند ایشان را به مرکز حکومت و قدرت می‌برند برای این که ایشان را کاملاً - تا بشود با حفظ ظاهر- کنترل و بازداشت کنند. متوکل حاکم مدینه را برداشت می‌خواست به مردم مدینه و طرفداران پیروان امام هادی(ع) پیام بدهد که ما بین امام هادی(ع) و حاکم دست نشانده خودمان نظر ایشان را ترجیح دادیم و حاکم را برداشتیم. در عین حال زندان طلایی یعنی همان کاری که مأمون با حضرت رضا(ع) کرد و با امام جواد(ع) به یک شکلی کرده حالا متوکل با امام هادی(ع) دارد انجام می‌دهد منتهی او به اندازه آن‌ها عقل سیاسی نداشت و بساط را زود بهم زد. خلیفه متوکل یحیی‌بن‌هرسمه را که یکی از عالی‌ترین سطوح مقامات حاکمیتی و رده بالای حاکمیت بود او را به مدینه فرستاد یعنی احترام گذاشت که اولاً برو تحقیق کن و ببین این نامه‌ای که علی یعنی امام هادی(ع) نوشته یا گزارشاتی که علیه او به من رسیده خودت با یک تیم قوی امنیتی و اطلاعاتی برو به مدینه و تحقیق کن ببین چیست و گزارش و جمع‌بندی نهایی خودت را تهیه کن و شخصاً ایشان را به پایتخت بیاور و به سامرا منتقل کن. خب خبر بین مردم مدینه پخش شد مردم به شدت بی‌قرار و ناراحت شدند و همه نگران شدند که این‌ها همان کاری که با علی‌بن‌موسی‌الرضا کردند بردند و بعد ایشان شهید شدند و برنگشت باز با امام هادی(ع) دارند همان کار را می‌کنند. مقاومت عمومی و اعتراضات شروع شد به حدی که یحیی‌بن‌هرسمه که فرستاده شخص خاص خلیفه است مجبور شد آمد برای مردم مدینه سخنرانی کرد که قسم خورد و سوگند خورد که من هیچ دستوری از طرف خلیفه برای برخورد خشن با ایشان ندارم و ما داریم ایشان را با احترام پیش خلیفه می‌بریم. در عین حال خیلی‌ها را بازجویی کرده بودند خانه امام هادی(ع) را دقیق رفتند بازرسی کردند و هیچی پیدا نکردند نه پول و نه اسلحه، فقط کتاب بود و قرآن بود و وسایل زندگی شخصی بود. در حین این که امام هادی(ع) را دارند از حجاز و عربستان مدینه به سمت عراق و شمال عراق به سامرا که آن موقع مرکز خلافت بود می‌آوردند بین راه حوادثی اتفاق افتاده است از جمله این که وقتی این‌ها به بغداد که پایتخت سابق بود می‌رسند یک اتفاقی آن‌جا افتاده که بعد یحیی‌بن‌هرسمه نقل می‌کند و می‌گوید که ما که داشتیم با یک تیم و کاروان وسیع و با تجهیزات و امکانات و با مراقبت‌های دقیق ایشان را می‌آوردیم سر راه‌مان وارد بغداد شدیم که دوباره می‌خواستیم به سمت شمال‌تر عراق و سامرا برویم استاندار بغداد به نام اسحاق‌بن‌ابراهیم طاهری پیش من آمد گفت که فلانی من که خودم در این دستگاه و حاکمیت هستم می‌دانم که چرا دارید ایشان را می‌برید، خلیفه احساس خطر کرده و عملاً ایشان را بازدداشت کردید ولی من یک نکته‌ای به شما بگویم که بالاخره ایشان فرزند پیامبر خداست و مردم به این‌ها خیلی علاقه دارند حتی داخل خود سامرا و پایتخت و مرکز هم علاقه‌مندانی دارند که علاقه‌شان را اظهار نکردند و نمی‌کنند حتی در دستگاه خود ماها در بغداد این‌ها نفوذ دارند و آدم دارند اخلاق متوکل خلیفه جدید را هم من می‌دانم هم تو که او یک آدم عصبی‌مزاج و خشنی است. اگر تو طوری گزارش بدهی که خلیفه بترسد و عصبانی‌اش کنی حتماً ایشان را می‌کشد و به قتل می‌رساند آن وقت خود تو هم در این قتل فرزند پیامبر شریک هستی، مردم تو را هم جزو قاتلین ایشان یعنی امام هادی(ع) می‌دانند. خلاصه یک جوری نشود که ایشان توسط دستگاه اعدام بشود یعنی حتی حاکم بغداد هم یک چنین تحلیلی از نفوذ و محبوبیت امام هادی(ع) دارد و حتی در این تعابیر احساس می‌شود که یک مقداری هم سمپاتی دارد که فرزند رسول‌الله است و از این قبیل. این یک نقلی است که یحیی‌بن‌هرسمه می‌کند بعد می‌گوید یک وقتی دیدم که حاکم بغداد از طرف خود ما یک چنین دیدگاهی دارد باز من حساس‌تر شدم بالاخره رفتیم و به مرکز خلافت و حاکمیت (سامرا) رسیدیم. آن‌جا خبر ورود امام هادی(ع) را دادم به کسی که رابط ما بود گفتم به خلیفه سریع بگویید که ایشان را آوردم، و به او هم که گفتم برو به خلیفه بگو ما به سامرا رسیدیم و ساکن شدیم، جالب است او هم که مأمور ویژه حکومت بود به من گفت که اگر یک مو از سر این مرد (این جوان) کم بشود بازخواست خواهی شد مواظب باش. متوکل من را احضار کرد من خدمت خلیفه رفتم و گزارش دادم گفت شخصیت و رفتار و نفوذ این شخص (امام هادی(ع)) چطور است؟ یحیی‌بن‌هرسمه می‌گوید من به خلیفه (متوکل) گفتم که من که هرچه از این جوان دیدم اخلاق و تقوا بود، ساده‌زیستی و زهد بود، ورع بود، روح بزرگی بود. گزارشات هرچه بوده من نمی‌دانم ولی من که هرچه بازجویی کردیم و تفتیش کردیم و کل خانه‌اش را زیر و رو کردیم هیچی پیدا نکردیم نه اسلحه‌ای، نه پولی، بنابراین ما الآن علیه او مدرک نداریم گرچه من هم می‌دانم ایشان خطرناک است و نفوذ اجتماعی وسیعی دارد ولی ما نمی‌توانیم کاری بکنیم.

حالا جالب است در بغداد قبل از این که به سامرا بیایند وقتی مردم بغداد فهمیدند ایشان آمدند جمعیت عظیمی از بغداد که پایتخت قبلی بنی‌عباس بود و هنوز از پایگاه‌های قدرت آن‌هاست یک جمعیت زیادی از مردم به استقبال امام هادی(ع) آمدند به حدی که عرض کردم فرماندار شهر همان اسحاق، خودش مجبور شد به ملاقات امام هادی آمد و تا نیمه شب خدمت ایشان ماند. ولی وقتی که خدمت ایشان به سامرا بردند خلیفه گزارش را که گرفت مجموعاً احساس کرد که شأن ایشان بالاست این حالتی که قبلاً فکر می‌کرد که خب حالا او یک نوجوانی است زیر بال و پر خودمان بیاوریم، این‌طوری نیست این خودش یک قطب است و همه جا طرفدار و نفوذ دارد بنابراین کنار گذاشت و بی‌محلی کرد. این‌طوری که تا امام آمدند بگوید حالا بیاییم خدمت ایشان برسیم نه، گفت فعلاً معطل باشد و امام هادی(ع) را به حضور نپذیرفت و جلسه‌ای با او نگذاشت که به حساب خودش امام را تحقیر کند که تو کس مهمی نیستی و اتفاق مهمی نیفتاده است ولی عملاً نگذاشتند که امام هادی(ع) از سامرا خارج بشود و تحت نظر حاکمیت بود. یک دوره‌هایی یک مقداری ایشان آزادی بیشتر داشت که در شهر سامرا می‌توانستند رفت و آمدهایی بکنند البته تحت کنترل و مراقب بودند و یک ارتباطاتی مخفی و نیمه مخفی با آن شبکه وکالت و وکلاء که از زمان امام جواد(ع) مخفی شده بود و در زمان امام هادی(ع) هم بسیار مهم بود یک سازماندهی مخفی، مالی، سیاسی، نظامی و فرهنگی، علمی در سطح جهان اسلام که آن‌جا رهبری‌اش با امام هادی(ع) است تحت بازداشت و کنترل و زیر چشم دستگاه در پایتخت (سامرا) بود. حضرت هادی(ع) تا حدودی با این‌ها ارتباطاتی هم دارند بخصوص آن وقت‌هایی که یک مقدار آزادتر بودند و جلساتی و رفت و آمدهایی به یک عده محدودی بود اما بعداً که با این‌ها در یک دوره‌هایی برخورد شدید شد که دیگر بازداشت و زندان بود و کل ارتباطات قطع شد که بعد هم در آن زندان و بازداشتگاه ایشان به شهادت رسیدند و فرزندشان امام حسن عسگری که از اول انگار امام حسن عسگری(ع) – پدر ولیّ‌عصر(عج) – ایشان در زندان به دنیا آمد و در زندان شهید شد کل عمر امام حسن عسگری(ع) در سامرا در چنگ حاکمیت و خلافت بوده است  و امام مهدی(ع) هم که در همان زندان به دنیا آمدند و از چنگ دستگاه توانستند ایشان را خارج کنند که به دست حکومت نیفتادند. آن غیبت صغری و زندگی مخفی ولیّ عصر(عج) ده‌ها سال و بعد هم که مسئله غیبت کبری پیش می‌آید. امام هادی(ع) در سر راه هم در خود مدینه اول، بعد همین‌طور در شهرهای مختلف، در بغداد و سامرا همه جا پیام می‌دادند که من را دارند می‌آورند یعنی این‌طوری نیست که من مهمان هستم و دارم می‌روم، همان وضعیتی که بر سر پدر و پدربزرگم آوردند و هر دو را از مدینه امام رضا(ع) را به مرو و خراسان بردند و پدرم امام جواد(ع) را از مدینه به بغداد بردند من هم باز متوکل همان شیوه را به سامرا آورده ولی نه با آن امتیازات و فضایی که زمان مأمون با حضرت رضا بود نه، خیلی بسته و برخوردهای جدی‌تر است. امام هادی(ع) شبکه وکالت و آن سازماندهی مخفی که داشتند از طریق این‌ها تا یک مدتی از سامرا هم توانستند شبکه‌های شیعه و انقلابیون علوی‌ها را رهبری کنند از جمله یکی از وکلا و رابطین ایشان جناب عثمان‌بن‌سعید عامری است همین کسی که بعداً اولین سفیر خاص و نائب خاص امام زمان(عج) در دوره غیبت کوچک و غیبت صغری بود. ایشان جزو نیروها و تربیت شدگان امام هادی(ع) و اول رابط ایشان با شیعه است. امام هادی(ع) را که به سامرا آوردند به کاروانسرای سعالیک آوردند که مهمانسرای خیلی رده پایین بود که فقرا آن‌جا می‌رفتند. حاکمیت می‌خواست تحقیر کند نمی‌دانست که ارزش از نظر آن‌ها چنین چیزهایی نیست. آن صالح‌بن‌سعید نقل می‌کند که خلیفه (متوکل) گفت او را معطل نکنید توی دستگاه نیاورید فعلاً به او وقت ملاقات نمی‌دهم و نمی‌خواهم با او ملاقات کنم! حالا امام هادی(ع) نخواستند با تو ملاقات کنند تو او را بازداشت کردی. هدف، تحقیر ایشان بود و این که ما خیلی هم تو را حساب نمی‌کنیم و

گرچه در اولین ملاقات، ‌ظاهراً خلیفه خیلی به امام هادی(ع) احترام گذاشت ولی در عین حال عملاً‌ روش دیگری داشت یعنی یک سیاست اِعمالی داشت (احترام)؛ و یک سیاست اِعمالی بود (توهین و تهدید) که بعداً هر دویش تبدیل شد به برخورد و توهین و تهدید. امام هادی(ع) حدود 20 سال عملاً ‌در بازداشت و تحت کنترل خلافت و حاکمیت است خلیفه مدام سعی می‌کند ایشان را در افکار عمومی تخریب کند پایین بیاورد، شأن علمی و معنوی ایشان و شأن سیاسی ایشان را همه را تخریب کند بکوبد، ترور شخصیتی بکند و بعد اگر لازم شد ترور فیزیکی هم بکند.

از جمله نقل می‌شود که بعداً‌در جلساتی که گفت ایشان را بیاورید و با خود خلیفه روبرو شد که در «تاریخ مسعودی» هم یک نمونه‌هایی از آن نقل شده که نمی‌خواهم استناد قطعی بکنم اما دو – سه‌تا از پرسش‌هایی که متوکل آن‌جا از امام هادی(ع) پرسیده آن‌جا ذکر می‌کند و از ایشان می‌خواهد که یک نکته‌ای بکشد که اتهاماتی به امام هادی(ع) وارد کند که آن بدنه مردم که گرایش به امام هادی(ع) و اهل بیت دارند و با خلافت و دستگاه، همراه و سرسپرده نیستند بتواند آن‌ها را طرف خودش بکشد و آن‌ها را به امام هادی(ع) بدبین کنند که بعد بگوید ببینید این‌ها را اصلاً قبول ندارد و بیخودی شما با این که شیعه اهل بیت نیستید ولی به این‌ها احترام می‌گذارید. از جمله سؤالی می‌پرسد در مورد عباس‌بن‌عبدالمطلب و یک سؤال هم در مورد تفسیر یک آیه‌ای در قرآن در سوره فرقان که ستمگران در قیامت حسرت خواهند خورد که منظور این کیست؟ می‌خواهد یک جوری بگوید که امام هادی(ع) به مقدسات شما اهانت کرد، این‌ها را قبول ندارد! و امام هادی(ع) بسیار دقیق و هوشمندانه جواب می‌دهند و توضیح می‌دهند به حدی که «تاریخ مسعودی» که نقل می‌کند یک جایی می‌گوید کاملاً معلوم بود که ایشان دارد پیچیده جواب می‌دهند طوری که به دستگاه نتوانند فرصت و بهانه بدهند برای ایجاد این شکاف و ایراد اتهام به ایشان چون که این آیه طبق بعضی از تفاسیر اهل بیت(ع) از جمله مصادیق آن بودند و او می‌خواست امام هادی(ع) این‌ها را صریح بگوید. امام هادی(ع) فرمودند نه، این‌ها اشاره به کسانی است که خداوند به کنایه از آن‌ها سخن گفته و این که اسم‌شان را خداوند در قرآن نیاورده، برای این است که بر آن‌ها منت گذاشته و خواسته که آبرویشان حفظ بشود بعد شما می‌خواهید آن کسانی را که خدا اسم‌شان را نیاورده من این‌جا اسم‌شان را بیاورم؟ این درست است؟ امام هادی(ع) عملاً‌ نه حرف آن‌ها را تأیید کرد نه بهانه‌ای به دست آن‌ها داد. خب مکرر گزارش می‌شد که مخفی کرده است و نامه‌ها و اطلاعاتی رد و بدل می‌شود هیچی هم پیدا نکردند.

یک جلسه معروف و مهم است و ذکر شده، این است که یک وقتی بود که متوکل، امام هادی(ع) را به کاخ آوردند و یک مجلس بزم و عیاشی و از آن سورها و جشن‌های اشرافی و باشکوه حکومت بود و مرکز فساد، رقص و شراب بود. امام هادی(ع) را به زور آنجا آوردند چون یک جوان هستند و شخص خلیفه به ایشان (امام هادی(ع)) شراب تعارف کرد که بفرمایید! بسم‌الله! شما هم خلاصه بفرما! امام هادی(ع) یک نگاهی به او کردند و به او فهماندند که آدم باش! خلیفه خندید گفت خب اهل حال و صفا نیستی شما این‌جا یک شعری بخوان همه استفاده کنیم، دور همی یک شعری بخوان. امام هادی(ع) فرمودند حالا که شعر خواستی یک شعری برایت می‌خوانم آن وقت امام هادی(ع) آن شعر مشهور را خواندند که این‌قدر این شعر عمیق و زیبا بود که شما بیچاره‌ها این دوره خواهد گذشت و همه‌تان خوراک کرم و مار در گورستان‌ها هستید و این سرمستی‌ها و این سبک‌سری‌ها و این دیکتاتوری‌ها تمام خواهد شد. این‌قدر این چند بیت شعری که امام هادی(ع) آن‌جا خواندند تکان دهنده و سنگین بود و این‌قدر این کاریزما و نفوذ و قدرت شخصیت ایشان قوی بود که با خواندن این چند بیت شعر کل آ‌ن مجلس را امام هادی(ع) بهم ریخت. یک مرتبه همه جام‌های شراب را به زمین گذاشتند آن موزیسین‌ها که موزیک می‌زدند ساکت شدند، رقاصه یک گوشه نشست و همه تحت تأثیر این شعر و سخن کوتاه امام هادی(ع) قرار گرفتند که بحث از مرگ و آخرت بود و ترساندن آن‌ها و تحقیر آن‌ها به لحاظ فرهنگی، به حدی که نقل شده خود متوکل جام شراب را زمین گذاشت سرش را پایین آورد و گریه کرد و دستور داد این بساط شراب را جمع کنید و مجبور شد از امام هادی(ع) معذرتخواهی کند و دستور داد ایشان را با احترام برگردانید یعنی آن‌ها ایشان را به آن مجلس آوردند که آلوده کنند و بعد هم بگویند آقا آمد توی جلسه‌ای که شراب و رقص بود! ولی الآن از این جلسه چه گزارشی بدهد؟ گاهی ایشان را وادار می‌کرد که در مباحث فقهی، تفسیری، مباحث علمی و عقلی با علما و فقهای درباری بحث کنند، قضاوت‌هایی می‌کردند که حتی مواردی بود که متوکل مجبور می‌شد قضاوت امام هادی(ع) را بر آن‌ها ترجیح بدهد. یعنی هم این را مرحوم مجلسی و هم دیگرانی نقل کردند. مثلاً یک بار که تلاش می‌کند امام هادی(ع) را جلوی جمع تحقیر کند دارد جایی می‌رود و می‌گوید ایشان را هم بیاورید! امام هادی(ع) و دیگرانی هم هستند بعد خودش با نیروهایش سوار اسب است و می‌گوید ایشان با یک عده‌ای از این کارگرها و برده‌ها هستند می‌گوید این‌ها پیاده بیایند این مسائل که برای امام هادی(ع) اهمیتی ندارد! گفت جلو پیاده بیاید ما با اسب بیاییم که این تحقیر شود و مردم او را ببینند. وزرا و مشاورین خلیفه سریع خودشان را به خلیفه می‌رسانند و می‌گویند این کار را نکنید مردم به ایشان علاقه دارند وقتی این صحنه را ببینند به شما پشت می‌کند و از دست شما عصبانی می‌شوند، ایشان با پیاده‌روی در چشم مردم کوچک نمی‌شود شما که این کار را کردید پیش مردم منفور و کوچک می‌شوید این کار را نکنید. متوکل گفت این بیخود شماها را ترسانده، این حرف چیه، نخیر همین کار را می‌کنم! گفتند خیلی خب. بعد آن وزیر و دستگاه می‌گویند برای این که خیلی قضیه جدی نشود پس بقیه کسانی هم که با خلیفه و امام هادی(ع) هستند آن‌ها هم پایین بیایند و مثل امام هادی(ع) آن‌ها هم پیاده بیایند که مثلاً خود خلیفه و چندتا گارد خلیفه سوار باشند ولی اگر صد نفر سوار باشند و امام هادی(ع) پیاده بیاید مردم نمی‌پذیرند و این برای دستگاه خیلی بد می‌شود. لذا دستور می‌دهد که سران سپاه، ژنرال‌ها و بزرگان هم با امام هادی(ع) پیاده بیایند که افکار عمومی احساس نکنند دارد به امام هادی(ع) توهین می‌شود. حتی حاجب شخص خلیفه، آن رئیس تیم حفاظت و مسئول دفتر به اصطلاح شخص خلیفه خودش را سریع می‌رساند و می‌بیند امام هادی(ع) دارند خودشان را به جمع می‌رسانند آفتاب سوزان، را هم طولانی است خسته شدند و عرق کردند، کنار امام هادی(ع) می‌آید و به ایشان می‌گوید که منظور پسرعموی شما یعنی همنین متوکل و خلیفه، - آن بالای هرم این‌ها پسرعمو می‌شوند – گفت منظور پسرعموی شما شخص جنابعالی نبود ایشان قصد نداشتند شما را آزار برسانند یا اهانتی بکنند یک وقت جسارت نشود، وسط حرف‌هایش که دارد حرف می‌زند امام هادی(ع) برمی‌گردند یک نگاهی به او می‌کنند که یعنی خودتی! این چیزها برای ما چه اهمیتی دارد؟ و نگاه امام هادی(ع) باعث می‌شود که آن شخص جمله‌اش ناقص ماند حرفش را قطع کرد و رفت، امام فرمودند ادامه نده. و بعد امام هادی(ع) این‌جا آیه‌ای از قرآن را خواندند که ظاهر سخن آیه قرآن است که اگر او چیزی بگوید ایشان بگوید من آیه قرآن خواندم و آن آیه این است که تا سه روز دیگر نتیجه این کار را خواهید دید و این رفتارها، به این معنا که در واقع پیشگویی و پیش‌بینی کردند خبر مرگ و نابودی متوکل را دادند و همین اتفاق هم افتاد! یعنی سه روز نشده یک کودتای داخلی شد و خلیفه (متوکل) به دست پسر خودش کشته شد و امام هادی(ع) یک جوان 20 و چند ساله هستند و دستگاه این‌طور ملاحظه می‌کند حتی در مرکز حکومت خودش نگران است و می‌ترسند که اهانت به ایشان باعث بشود یک انفجار اجتماعی حتی داخل سامرا اتفاق بیفتد. این‌ها مهم است آن پیشگویی و پیش‌بینی الهی که امام هادی(ع) آن آیه قرآن کریم را خواندند که وعده عذاب بود به بعضی اقوام انبیاء پیش که سه روز در خانه‌هایتان فعلاً خوش باشید بهره ببرید و استفاده کنید تا بعد. که عملاً وعده یک عذاب الهی بود. این را که امام هادی(ع) به آن شخص گفتند که یک وعده بی‌دروغ است و وعده الهی حتماً محقق خواهد شد و تحقق خواهد یافت خود این شخص می‌گوید که ما در بعضی از بزرگان علما در سامرا بودیم، با حکومت مستقیم درگیر نمی‌شدند و همکاری می‌کردند ولی ته دل‌شان با اهل بیت(ع) و امام هادی(ع) بود. می‌گفت من رفتم پیش یکی از این‌ها یک استادی بود در سامرا که این شیعه هم بود ولی مبارزات ضد حکومتی نداشت و از دوستان نزدیک او بود می‌گوید رفتم پیش او و گفتم امروز یک اتفاق عجیبی افتاد من بعد از آن کاری که شد پیش ایشان رفتم و آهسته خواستم از دل ایشان دربیاورم ولی ایشان یک آیه‌ای خواند و تعبیری کرد که من از آن بوی تهدید و خطر استشمام کردم، معنی این آیه که ایشان آن را خواند چیست؟ آن شخص می‌ترسد و حالش منقلب می‌شود و به او می‌گوید که تقریباً می‌توانی مطمئن باشی که این روزها، روزهای آخر متوکل و خلیفه است یعنی تا سه روز آینده ایشان یا می‌میرد یا کشته می‌شود و البته از قول من چیزی نگو ولی خودت این را بدان، اگر خودت پول و امکاناتی دست خلیفه داری برو در این دو – سه روز کارهایت را بکن و مشکلات شخصی خودت را حل کن، پس‌انداز کن هر کاری می‌خواهی بکن. یعنی معنی سخن امام هادی(ع) این است که خلیفه بیشتر از 3 روز زنده نیست یک اتفاقی حتماً در سه روز آینده خواهد افتاد. این شخص که یکی از آجودان‌های شخصی و یک چیزی مثل رئیس دفتر خلیفه، یک آدمی در این حد بالا و مهم بود، می‌گوید من این حرف را شنیدم که در شک و تردید افتادم، از یک طرف خود امام هادی(ع) آن شخص را، همه می‌دانستیم که ایشان یک آدم معمولی نیست و یک قدرت اخلاقی و معنوی دارد اهل دروغ و بلوف نیست و خیلی جدی است و از آن طرف بخاطر تردیدی که برای من پیش آمد با توضیح این استاد عالم و ملا برای من روشن می‌شود که یک خطر جدی است! از آن طرف آیا می‌توانم بپذیرم که خلیفه در اوج قدرت هیچ خطر جدی بالفعلی الآن وجود ندارد سه روز دیگر اوضاع برمی‌گردد و در همین شک و شبهه‌ها بودم که بالاخره آن اعتماد و اعتبار سخنان امام هادی(ع) در ذهن من غلبه کرد و قوی شد و بدون این که به هیچ کس بگویم رفتم توی دارالخلافه و مرکز حکومت، هرچه آن‌جا پس‌انداز داشتم و پول داشتم بدون این که کسی حساس بشود برداشتم و به یکی از آشناهایمان در آن‌جا دادم و امانت گذاشتم چون که اگر خلیفه برود و خلیفه بعد بیاید دیگر امکان نقل و انتقالات مادی و مالی بسته می‌شود و کل پول‌هایی که در زمان خلیفه قبل آدم‌های رده یک هستند همه آن‌ها ممکن است تیم جدید که می‌آید همه را بردارند و چیزی به کسی نرسد، می‌گوید من این کار را کردم و سه روز نگران و حساس بودم که چه می‌شود، دقیقاً سه روز بعد بود که خلیفه در کاخ خودش به دست پسرش در یک کودتای داخلی کشته شد و قدرت در داخل رژیم‌بنی‌عباس جابجا شد. بعضی‌ها هم گفتند که امام هادی(ع) وقتی این پیش‌بینی و پیشگویی را کردند در زندان و بازداشت بودند و طبق این نقل دیگر که امام هادی(ع) بازداشت شدند و حکم اعدام و قتل ایشان را خلیفه بود، دستور بازداشت او را می‌دهد و می‌گوید ایشان که در زندان هست همان‌جا او را بکشید. سه روز نشده، یعنی یک روز به آن پیشگویی مانده، امام هادی(ع) در زندان هستند آن عملیات کودتا داخل دستگاه خلافت توسط افسران ترک پیش می‌آید و خلیفه کشته می‌شود و خلیفه بعدی یعنی پسرش منتصر که علیه پدرش کودتا کرده، سر کار می‌آید. او که می‌آید یک مقدار فضای سیاسی و فشار علیه علوی‌ها و اهل بیت یک مقداری تخفیف می‌دهد و کمتر می‌شود. البته در بقیه نقاط شیعه همچنان تحت تعقیب و سرکوب و کشتار شکنجه است اما در پایتخت و مرکز یک مقداری فضا را برای امام هادی(ع) یک کمی باز می‌کنند منتهی یک سال شاید نشده یا همان حدود یک سال است که منتصر هم می‌رود و به جای آن مستعین می‌آید خلیفه بنی‌عباس می‌شود و او هم سه سالی خلافت کرده که بعد از آن معتزّ می‌آید. حالا امام هادی(ع) همچنان تحت بازداشت و نظارت حکومت در سامرا هستند.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha